۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۳۳

جان کس از دیدن آن سیب زنخدان نبرد
این ترنجی است که بر هر که خورد جان نبرد

هوس از حسن شود کامروا بیش از عشق
جیب و دامان تهی طفل ز بستان نبرد

نوبر گوی سعادت نکند چوگانش
هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد

بی نیازی در جنت به رخش باز کند
مور اگر حاجت خود را به سلیمان نبرد

دارد انجامی اگر راه طلب، سوختن است
غیر پروانه کس این راه به پایان نبرد

تا ابد خواری غربت نکشد در یتیم
دل نه طفلی است که عشقش به دبستان نبرد

تلخی باده کم از پنبه مینا نشود
بالش نرم ز سر خواب پریشان نبرد

غیر موری که به لب مهر قناعت دارد
دهن تلخ کسی از شکرستان نبرد

با لب بسته بسازید اگر اهل دلید
که سر از بزم برون پسته خندان نبرد

کی به جانهای گرفتار دلش خواهد سوخت؟
یوسف مصر اگر زحمت زندان نبرد

ترک سر گوی که در معرکه جانبازان
تا کسی سر ندهد گوی ز میدان نبرد

زان سیه می کند از آه جهان را عاشق
که کسی راه به سر منزل جانان نبرد

قسمت صائب از آن چهره همین حیرانی است
شبنم از باغ به جز دیده حیران نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.