۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۳۲

چه باشد ای برادر یک شب اگر نَخُسپی؟
چون شمعِ زنده باشی، هَمچون شَرَر نَخُسپی

دَرهایِ آسْمان را، شب سَخت می‌گُشایَد
نیک اَخْتَریت باشد، گَر چون قَمَر نَخُسپی

گَر مَردِ آسْمانی، مُشتاقِ آن جهانی
زیرِ فَلَک نَمانی، جُز بر زَبَر نَخُسپی

چون لشکرِ حَبَشْ شب، بر روم حَمله آرَد
باید که هَمچو قیصر، در کَرّ و فَر نَخُسپی

عیسیِّ روزگاری، سَیّاح باش در شب
در آب و در گِل ای جان تا هَمچو خَر نَخُسپی

شب رو، که راه‌ها را در شب توان بُریدن
گَر شهر یار خواهی، اَنْدَر سَفَر نَخُسپی

در سایهٔ خدایی، خُسپَند نیک بَختان
زِنهار ای برادر جایِ دِگَر نَخُسپی

چون از پدر جُدا شُد یوسُف، نه مُبْتَلا شُد؟
تو یوسُفی، هَلا تا جُز با پدر نَخُسپی

زیرا برادرانَت دارند قَصدِ جانَت
هان تا میانِ ایشان، جُز با حَذَر نَخُسپی

تبریزِ شَمسِ دین را جُز رَه رُوی نیابد
گَر تو زِ رَه رُوانی، بر رَهْ گُذَر نَخُسپی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.