۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸۰

شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد
تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد

هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود
دست دریوزه ما بر در استغنا زد

به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند
چون حباب آن که درین بحر دم بیجا زد

گر خس و خار تعلق نبود دامنگیر
می توان خیمه چو شبنم به چمن هرجا زد

آب روشن که صفا در قدمش می غلطید
دید تا روی ترا آینه بر خارا زد

هر که بر سینه ارباب دعا دست گذاشت
خبر از خویش ندارد که به دولت پا زد

صائب از وادی در یوزه دلها مگذر
که پریشان نشد آن کس که در دلها زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.