۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹۹

اشک گرمم جگر وادی محشر سوزد
داغ تبخال به کنج لب کوثر سوزد

آستین دست ندارد به چراغ گل داغ
این چراغی است که تا دامن محشر سوزد

آتش عشق ز خاکستر هندست بلند
زن درین شعله ستان بر سر شوهر سوزد

از می این چهره که امروز تو افروخته ای
گر کنی باد زن از بال سمندر، سوزد

از کلاه نمدی دود کند اخگر عشق
این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد

به که سر بر سر بالین سلامت بنهم
چند از پهلوی من سینه بستر سوزد؟

از چه برده است نواهای ملال انگیزت؟
که بر افغان تو صائب دل کافر سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.