۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۳۶

شمع با مضطرب از دست حمایت باشد
مرگ بهتر ز حیاتی که به منت باشد

ثمر از بید و گل از شوره زمین می چیند
از تماشا نظر آن را که به عبرت باشد

خاک را چاشنی شهد مصفا دادن
چشمه کاری است که در شان قناعت باشد

خط که پروانه قتل است هوسناکان را
پیش بالغ نظران آیه رحمت باشد

باش بر روی زمین بر سر آتش چو سپند
تا ترا زیر زمین خواب فراغت باشد

چون صدف بخیه لب می شودش عقد گهر
هر که گنجینه اسرار حقیقت باشد

حیف و صد حیف که در حلقه این سنگدلان
نیست گوشی که پذیرای نصیحت باشد

گرچه پستیم، نیاریم فلک را به نظر
پایه مرد به اندازه همت باشد

دولت آن است که پیوسته و جاوید بود
دولت آن نیست که موقوف به نوبت باشد

دیولاخی است جهان در نظر او صائب
هر که را ره به پریخانه عزلت باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.