۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۳۸

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد
زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد

پرده چشم خدابین نشود خودبینی
مرد را آینه زندان سکندر باشد

خود حسابان نگذارند به فردا کاری
عید این طایفه روزی است که محشر باشد

گشت در سنگ ملامت به تن زارم پنهان
رشته شیرازه جمعیت گوهر باشد

جلوه شاهد غیبی به تو رو ننماید
خانه چشم تو چندان که مصور باشد

غم افسر نخورند اهل خرابات مغان
سر گران چون ز می ناب شد افسر باشد

اهل مسجد ز خرابات سیه مست ترند
گردش سبحه در او گردش ساغر باشد

شمع و پروانه به دلگرمی هم می سوزند
شعله خواهش ما نیست که یک سر باشد

هوس گلشن فردوس ندارد صائب
هر که را گوشه میخانه میسر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.