هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، شاعر بزرگ سبک هندی، سرشار از مضامین عرفانی، فلسفی و اجتماعی است. شاعر با استفاده از تصاویر و استعارههای زیبا، به موضوعاتی مانند عشق، رنج، امید، ناامیدی، تقدیر و حقیقت وجودی انسان میپردازد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر، درک و تجربهای نسبی از زندگی را میطلبد که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد در افراد شکل میگیرد.
غزل شمارهٔ ۳۴۵۰
آتش قافله ما دل روشن باشد
گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد
حسن هرجا که بود در نظر من باشد
مهر را آینه از دیده روزن باشد
هرکه چون رشته ز باریک خیالان گردید
روزیش تنگتر از دیده سوزن باشد
یوسف از دامن اخوان به غریبی افتاد
خطر مردم آگاه ز مأمن باشد
جلوه ضایع مکن ای شوخ که بیتابی ما
آتشی نیست که محتاج به دامن باشد
قانعی را که به ماتمکده ظلمت ساخت
ماه نو ناخنه دیده روزن باشد
دیده تنگ کند فخر به دنیای خسیس
خس و خاشاک شرر را رگ گردن باشد
حسن مغرور ز حیرانی ما آسوده است
ماه فارغ ز نظربازی روزن باشد
مور در حسرت یک دانه دل خویش خورد
روزی برق جهانسوز به خرمن باشد
نیست پروای اجل دلزده هستی را
شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟
آفتابی که منم ذره او، درطلبش
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد
زاده هند جگرخوار چه خواهد بودن؟
شب بخت سیه آن به که سترون باشد
چه خیال است شود روزی من شادی وصل
که غمش را نگذارند که با من باشد
هست امید که هرگز نشود دشمنکام
هرکه را آینه از دیده دشمن باشد
از سیه بختی خود شکوه ندارد صائب
که صفای دل آیینه ز گلخن باشد
گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد
حسن هرجا که بود در نظر من باشد
مهر را آینه از دیده روزن باشد
هرکه چون رشته ز باریک خیالان گردید
روزیش تنگتر از دیده سوزن باشد
یوسف از دامن اخوان به غریبی افتاد
خطر مردم آگاه ز مأمن باشد
جلوه ضایع مکن ای شوخ که بیتابی ما
آتشی نیست که محتاج به دامن باشد
قانعی را که به ماتمکده ظلمت ساخت
ماه نو ناخنه دیده روزن باشد
دیده تنگ کند فخر به دنیای خسیس
خس و خاشاک شرر را رگ گردن باشد
حسن مغرور ز حیرانی ما آسوده است
ماه فارغ ز نظربازی روزن باشد
مور در حسرت یک دانه دل خویش خورد
روزی برق جهانسوز به خرمن باشد
نیست پروای اجل دلزده هستی را
شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟
آفتابی که منم ذره او، درطلبش
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد
زاده هند جگرخوار چه خواهد بودن؟
شب بخت سیه آن به که سترون باشد
چه خیال است شود روزی من شادی وصل
که غمش را نگذارند که با من باشد
هست امید که هرگز نشود دشمنکام
هرکه را آینه از دیده دشمن باشد
از سیه بختی خود شکوه ندارد صائب
که صفای دل آیینه ز گلخن باشد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.