۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۱۳

عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند
دخل بی خرج اگر هست گدایان دارند

فارغند از غم دستار و سرانجام لباس
چه حضورست که خورشید قبایان دارند

گرچه چون غنچه نورسته به ظاهر گرهند
در سراپرده دل عقده گشایان دارند

چهره نعمت الوان دو سه روزی سرخ است
دامن عیش ابد لقمه ربایان دارند

سرو از کشمکش باد خزان آزادست
بی کلاهان چه غم از فوطه ربایان دارند؟

بر سر گنج به خون جگر افطار کنند
این چه فقرست که این خواجه نمایان دارند

روزگاری است که ارباب تنعم صائب
چشم رغبت به لب نان گدایان دارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.