۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۶۵

من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد
ز سنگلاخ چو آب روان کنم فریاد

چنین که گوش گل از شبنم است پرسیماب
چه لازم است درین گلستان کنم فریاد؟

ز گرد سرمه نفس گیر می شود آواز
چه حاصل است که در اصفهان کنم فریاد؟

کنم چو ریگ روان نرم نرم راهی قطع
جرس نیم که به چندین زبان کنم فریاد

ز وصل بیش ز هجرست بیقراری من
به نوبهار فزون از خزان کنم فریاد

ز قطع راه مرا نیست شکوه ای چو جرس
ز ایستادگی کاروان کنم فریاد

صدا بلند نسازد ز من کشاکش دهر
کمان نیم که ز زور آواران کنم فریاد

نمی رسد چو به دامان دادرس دستم
گه از زمین و گه از آسمان کنم فریاد

گل از چمن شد و بلبل گذشت و رفت بهار
ز دوری که من بی زبان کنم فریاد؟

نمی شود دل مجنون من تهی از درد
اگر چو سلسله با صد دهان کنم فریاد

ز درد نیست مرا شکوه ای چو بیدردان
که از طبیب من ناتوان کنم فریاد

ز من چو کوه نخیزد صدا به تنهایی
مگر به همدمی دیگران کنم فریاد

کجاست سلسله جنبان ناله ای صائب؟
که همچو چنگ به چندین زبان کنم فریاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.