۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۸۱

ز بردباری من موج می شود لنگر
ز خاکساری من صدر آستان گردد

فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش
زمین ز بال و پر شوقم آسمان گردد

اگر چه خضر ز آب حیات سیراب است
ز یاد تیغ تواش آب در دهان گردد

شدی چو پیر ز اهل جهان کناری گیر
که هرکه مانده شود بار کاروان گردد

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که چون فضول شود میهمان گران گردد

چو ماه عید عزیز جهان شود صائب
ز بار درد قد هر که چون کمان گردد

نسیم گل ز سبکروحیم گران گردد
ز چرب نرمی من مغز استخوان گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.