۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۸۹

به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
دل از نظاره روی تو آب می گردد

ز خیره چشمی من آفتاب می لرزید
کنون ز ذره به چشم من آب می گردد

عرق نکردن رویش ز بی حجابی نیست
ستاره محو درین آفتاب می گردد

حجاب عاشق و معشوق پرده هستی است
کتان چو ریخت ز هم ماهتاب می گردد

رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد
به چشم حلقه آن زلف آب می گردد

ز خامی آن که در اینجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قیامت کباب می گردد

سری که نیست ز هوش و خرد گران صائب
سبک ز کسب هوا چون حباب می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.