۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۹۰

به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
دل از نظاره روی تو آب می گردد

میی که چشم تو زان کاسه کاسه می نوشد
به یک پیاله سر آفتاب می گردد

تو چون به جلوه درآیی، ز شرمساری سرو
ز طوق فاخته پا در رکاب می گردد

بغیر بوسه، که از سرگذشتگان دیگر
حریف آن لب حاضر جواب می گردد؟

برآورند به رویش در بهشت به گل
میان ما و تو هرکس حجاب می گردد

ز خط نشد دل سخت تو مهربان، ورنه
به چشم آینه زین دود آب می گردد

مشو ز صبح بناگوش نوخطان غافل
که هر دعا که کنی مستجاب می گردد

سپند غیرت من پای می کند قایم
در آتشی که سمندر کباب می گردد

مرا به آب رسد خانه شکیب و قرار
ز درد دیده هرکس پرآب می گردد

فریب نعمت الوان چرا خورم صائب؟
مرا که خون به جگر مشک ناب می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.