۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۲۶

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟
ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟

اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود
که در شکستگی این بیضه بال و پر دارد

پسر تلاش یتیمی کند ز حسن غریب
صدف چه آبله ها در دل از گهر دارد

کسی ز قید جهان همچو سرو آزادست
که با هزار گره دست بر کمر دارد

به شیشه باده پر زور کار سنگ دارد
ز بیقراری من آسمان خطر دارد

چنان که از سگ خاموش راهرو ترسد
ز آرمیدگی نفس، دل حذر دارد

چو نیست قسمت صائب حدیث تلخی ازو
چه سود ازین که لبت تنگها شکر دارد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.