۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶۹

بویِ کَباب داری، تو نیز دلْ کَبابی
در تو هر آنچه گُم شُد، در ماشْ بازیابی

زین سَر چو زنده باشی، تو سَرفَکَنده باشی
خود را چو بنده باشی، ما را دِگَر نَیابی

ای خواجه تَرکِ رَهْ کُن، ما را حَدیثِ شَهْ کُن
بُگْشا دَهان و اَه کُن، گر مَستِ آن شرابی

دوشَم نِگارِ دِلْبَر، می‌داد جامْ از زَر
گفتا بِکَش تو دیگر، گر مَستِ نیم خوابی

گفتم که بَرنخیزم، گفتا که بَرسِتیزَم
هم بر سَرَت بِریزَم، گَر مَستی و خرابی

چون ریخت بر من آن را، دیدم فَنا جهان را
عالَم چو بَحْرِ جوشان، من گشته مُرغِ آبی

ای خواجه خَشمْ بِنْشان، سَر را دِگَر مَپیچان
ما را چه جُرم باشد، گَر ز آنک دَرنیابی؟

سِرِّ اِله گفتم، در قَعْرِ چاه گفتم
مَهْ را سیاه گفتم، چون مَحْرَمِ نِقابی

ای خواجه صَدْرِ عالی تا تو دَرین حَوالی
گَهْ بَستهٔ سوالی، گَه خستهٔ جوابی

ای شَمسِ حَقِّ تبریز، بَستَم دَهان، اَزیرا
هر دیده بَرنَتابَد نورَت، چو آفتابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.