هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از تشنگی روح و جدایی از معشوق الهی سخن میگوید. او از درد فراق و عشق الهی مینالد و از نوای چنگ به عنوان نمادی از وصلت و رهایی یاد میکند. شاعر در نهایت به وحدت با خدا و رسیدن به آرامش درونی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۶۸
ای چَنگیانِ غَیبی از راهِ خوش نَوایی
تشنه دِلانِ خود را کردید بَسْ سَقایی
جانْ تشنهٔ اَبَد شُد، وین تشنگی زِ حَد شُد
یا ضَربَتِ جُدایی، یا شَربَتِ عَطایی
ای زُهرهٔ مُزَیَّن، زین هر دو یک نَوا زَن
یا پَردهٔ رَهاوی، یا پَردهٔ رَهایی
گَر چَنگِ کَژْ نَوازی، در چَنگِ غَمْ گُدازی
خوش زَن نَوا، اگر نی، مُردی زِ بینَوایی
بیزَخْمه هیچ چَنگی، آب و نَوا ندارد
میکَش تو زَخْمه زَخْمه، گَر چَنگِ بوالْوَفایی
گَر بُگْسِلَند تارت، گیرند بر کِنارت
پیوندِ نو دَهَندَت، چندین دُژَم چرایی؟
تو خودْ عزیزیاری، پیوسته در کِناری
در بَزم شهریاری، بیرون زِ جان و جایی
خامُش که سَخت مَستَم، بَربَند هر دو دستم
وَرْ نه قَدَح شِکَستم، گَر لحظهیی بِپایی
من پیرِ مَنْبَلانَم، بر خویشْ زَخمْ رانَم
من مَصلَحَت ندانم، با ما تو بَرنیایی
هم پاره پاره باشم، هم خَصْمِ چاره باشم
هم سنگِ خاره باشم، در صَبر و بینَوایی
از بَسْ که تُند و عاقَم، در دوزخِ فِراقَم
دوزخ زِ اِحْتراقَم، گیرد گُریزپایی
چون دید شورِ ما را، عَطّار، آشکارا
بِشْکَست طَبْلهها را، در بَزمِ کِبْریایی
تبریز چون بِرَفتم، با شَمسِ دین بِگُفتم
بیحَرْف صد مَقالَت، در وَحدتِ خدایی
تشنه دِلانِ خود را کردید بَسْ سَقایی
جانْ تشنهٔ اَبَد شُد، وین تشنگی زِ حَد شُد
یا ضَربَتِ جُدایی، یا شَربَتِ عَطایی
ای زُهرهٔ مُزَیَّن، زین هر دو یک نَوا زَن
یا پَردهٔ رَهاوی، یا پَردهٔ رَهایی
گَر چَنگِ کَژْ نَوازی، در چَنگِ غَمْ گُدازی
خوش زَن نَوا، اگر نی، مُردی زِ بینَوایی
بیزَخْمه هیچ چَنگی، آب و نَوا ندارد
میکَش تو زَخْمه زَخْمه، گَر چَنگِ بوالْوَفایی
گَر بُگْسِلَند تارت، گیرند بر کِنارت
پیوندِ نو دَهَندَت، چندین دُژَم چرایی؟
تو خودْ عزیزیاری، پیوسته در کِناری
در بَزم شهریاری، بیرون زِ جان و جایی
خامُش که سَخت مَستَم، بَربَند هر دو دستم
وَرْ نه قَدَح شِکَستم، گَر لحظهیی بِپایی
من پیرِ مَنْبَلانَم، بر خویشْ زَخمْ رانَم
من مَصلَحَت ندانم، با ما تو بَرنیایی
هم پاره پاره باشم، هم خَصْمِ چاره باشم
هم سنگِ خاره باشم، در صَبر و بینَوایی
از بَسْ که تُند و عاقَم، در دوزخِ فِراقَم
دوزخ زِ اِحْتراقَم، گیرد گُریزپایی
چون دید شورِ ما را، عَطّار، آشکارا
بِشْکَست طَبْلهها را، در بَزمِ کِبْریایی
تبریز چون بِرَفتم، با شَمسِ دین بِگُفتم
بیحَرْف صد مَقالَت، در وَحدتِ خدایی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.