۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۴۷

خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است
غریب دامن صحرای خرمی دارد

مکن ز رزق شکایت که کعبه با آن قدر
ز تلخ و شور همین آب زمزمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی آید از نشاط بهم
زمین میکده خوش خاک بی غمی دارد

مباد پنجه جرأت در آستین دزدی
کمان چرخ مقوس همین دمی دارد

تو محو عالم فکر خودی، نمی دانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.