هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از اهمیت حقیقت و نیکخویی در زندگی سخن میگوید و تأکید میکند که انسان باید با افراد خوب معاشرت کند و از ناکسان دوری جوید. همچنین، شاعر به ستایش شمسالدین و خدمت به او میپردازد و بیان میکند که هر کس که عشق به تبریز در دل داشته باشد، حتی اگر در هند باشد، همچون گل رخ خواهد بود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۲۹۷۱
اَنْدَر قِمارخانه، چون آمدی به بازی
کارَت شود حقیقت، هر چند تو مَجازی
با جُمله سازواری، ای جان به نیک خویی
این جا که اصلِ کار است، جانا چرا نَسازی؟
گویی که من شب و روز، مَردِ نمازکارم
چون نیست ای برادر گفتارِ تو نمازی؟
با ناکَسان تو صُحبَت زِنهار تا نداری
شو هم نِشین شاهان، گَر مَردِ سَرفَرازی
آخِر چرا تو خود را کردی چو پایْ تابه؟
چون بر لباسِ آدم، تو بهترین طِرازی
بر خَر چرا نِشینی، ای هم نِشینِ شاهان
چون هست در رِکابَت، چندین هزار تازی
شیشه دلی که داری، بِرْبا زِ سنگِ جانان
باری به بَزمِ شاه آ، بِنْگَر تو دِلْنَوازی
در جانْت دَردَمَد شَهْ، از شادییی که جانَت
هم وارَهَد زِ مُطرب، وَزْ پَردهٔ حِجازی
سَرمَست و پایْ کوبان، با جمعِ ماه رویان
در نورِ رویِ آن شَهْ، شاهانه میگُرازی
شاهَت هَمینوازَد کِی پیشوایِ خاصان
پیوسته پیشِ ما باش، چون تو امینِ رازی
گاه از جَمالْ پَستی، گاه از شرابْ مَستی
گَهْ با قَدَم قَرینی، گَهْ با کِرِشْم و نازی
مَقصودْ شَمسِ دین است، هم صَدْر و هم خداوند
وَصلَم به خِدمَتِ اوست، چون مُرغُزیّ و رازی
هر کَس که در دلِ او باشد هوایِ تبریز
گَردد، اگر چه هِنْدوست، او گُلْ رُخِ طَرازی
کارَت شود حقیقت، هر چند تو مَجازی
با جُمله سازواری، ای جان به نیک خویی
این جا که اصلِ کار است، جانا چرا نَسازی؟
گویی که من شب و روز، مَردِ نمازکارم
چون نیست ای برادر گفتارِ تو نمازی؟
با ناکَسان تو صُحبَت زِنهار تا نداری
شو هم نِشین شاهان، گَر مَردِ سَرفَرازی
آخِر چرا تو خود را کردی چو پایْ تابه؟
چون بر لباسِ آدم، تو بهترین طِرازی
بر خَر چرا نِشینی، ای هم نِشینِ شاهان
چون هست در رِکابَت، چندین هزار تازی
شیشه دلی که داری، بِرْبا زِ سنگِ جانان
باری به بَزمِ شاه آ، بِنْگَر تو دِلْنَوازی
در جانْت دَردَمَد شَهْ، از شادییی که جانَت
هم وارَهَد زِ مُطرب، وَزْ پَردهٔ حِجازی
سَرمَست و پایْ کوبان، با جمعِ ماه رویان
در نورِ رویِ آن شَهْ، شاهانه میگُرازی
شاهَت هَمینوازَد کِی پیشوایِ خاصان
پیوسته پیشِ ما باش، چون تو امینِ رازی
گاه از جَمالْ پَستی، گاه از شرابْ مَستی
گَهْ با قَدَم قَرینی، گَهْ با کِرِشْم و نازی
مَقصودْ شَمسِ دین است، هم صَدْر و هم خداوند
وَصلَم به خِدمَتِ اوست، چون مُرغُزیّ و رازی
هر کَس که در دلِ او باشد هوایِ تبریز
گَردد، اگر چه هِنْدوست، او گُلْ رُخِ طَرازی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.