هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا جلالالدین بلخی است که در آن شاعر از عشق الهی و سفر روحانی سخن میگوید. او از تغییرات روزانه در دل و طبیعت، سفر معنوی و رهایی از قید و بندهای مادی صحبت میکند. شاعر تأکید میکند که برای رسیدن به حقیقت، باید از خودگذشتگی کرد و به جنون عشق روی آورد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، درک کامل این شعر نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی و مفاهیم عرفانی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۲۹۷۵
هر روز بامْداد به آیینِ دِلْبَری
ای جانِ جانِ جان، به من آییّ و دلْ بَری
ای کوی من گرفته زِ بویِ تو، گُلْشَنی
وِیْ رویِ من گرفته زِ رویِ تو، زَرگَری
هر روزْ باغِ دل را رنگی دِگَر دَهی
اکنون نَمانْد دل را شَکلِ صَنوبری
هر شب مُقامِ دیگر و هر روزْ شهرِ نو
چون لولیان گرفته دلِ من مُسافری
این شَهْسوارِ عشق، قَطاریق میرَوَد
حیران شُدم زِ جَستنِ این اسبِ لاغَری
از بَرق و آب و باد گُذشتهست سُمِّ او
آن جا که سُمِّ اوست، نه خُشکیست و نه تَری
راهی که فکر نیز نَیارَد دَرو شدن
شیرانِ شَرزه را رَوَد از دلْ دِلاوری
چه شیر؟ کآسْمان و زمین، زین رَهِ مَهیب
از سَر به وَقتِ عَرض نهادند لَمْتُری
از هَیبَتِ قَدَر بِنَهادند رو به جَبر
وَزْ بیمِ رَهْ زنان نگُزیدند رَهبری
آری، جُنونِ ساعت، شَرطِ شجاعَت است
با مایهٔ خِرَد نکُند هیچ کَس نَری
تا باخودی، کجا به صَفِ بیخودان رَسی؟
تا بر دَری، چگونه صَفِ هَجْر بَردَری؟
ای دل خیالِ او را پیش آر و قبله ساز
قانِع مَشو ازو، به مُراعاتِ سَرسَری
قانِع چرا شُدی، به یکی صورَتَت که داد؟
پِنْداشتی مَگَر که همین یک مُصَوَّری
خاموش باش طَبْل مَزَن وَقتِ حَمله شُد
در صَفِّ جنگ آی، اگر مَردِ لشکری
ای جانِ جانِ جان، به من آییّ و دلْ بَری
ای کوی من گرفته زِ بویِ تو، گُلْشَنی
وِیْ رویِ من گرفته زِ رویِ تو، زَرگَری
هر روزْ باغِ دل را رنگی دِگَر دَهی
اکنون نَمانْد دل را شَکلِ صَنوبری
هر شب مُقامِ دیگر و هر روزْ شهرِ نو
چون لولیان گرفته دلِ من مُسافری
این شَهْسوارِ عشق، قَطاریق میرَوَد
حیران شُدم زِ جَستنِ این اسبِ لاغَری
از بَرق و آب و باد گُذشتهست سُمِّ او
آن جا که سُمِّ اوست، نه خُشکیست و نه تَری
راهی که فکر نیز نَیارَد دَرو شدن
شیرانِ شَرزه را رَوَد از دلْ دِلاوری
چه شیر؟ کآسْمان و زمین، زین رَهِ مَهیب
از سَر به وَقتِ عَرض نهادند لَمْتُری
از هَیبَتِ قَدَر بِنَهادند رو به جَبر
وَزْ بیمِ رَهْ زنان نگُزیدند رَهبری
آری، جُنونِ ساعت، شَرطِ شجاعَت است
با مایهٔ خِرَد نکُند هیچ کَس نَری
تا باخودی، کجا به صَفِ بیخودان رَسی؟
تا بر دَری، چگونه صَفِ هَجْر بَردَری؟
ای دل خیالِ او را پیش آر و قبله ساز
قانِع مَشو ازو، به مُراعاتِ سَرسَری
قانِع چرا شُدی، به یکی صورَتَت که داد؟
پِنْداشتی مَگَر که همین یک مُصَوَّری
خاموش باش طَبْل مَزَن وَقتِ حَمله شُد
در صَفِّ جنگ آی، اگر مَردِ لشکری
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.