۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱۸

ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد
ز پیش راه تو چون گرد آسمان خیزد

ز فکر روی تو روشن شد آنچنان دل من
که همچو صبح مرا نور از دهان خیزد

به کام دل نفس آتشین چگونه کشم؟
مرا کز آتش گل دود از آشیان خیزد

مشو ز پاس دل رام گشته ام غافل
که از رمیدن من گرد از جهان خیزد

نشست گرد یتیمی ز روی گوهر، بحر
چه زنگ از دلم از چشم خونفشان خیزد؟

ز زخم تیر مکافات ظالمان نرهند
که پیشتر ز نشان ناله از کمان خیزد

نه آنچنان ز گرانی نشسته است به گل
سفینه ام، که به امداد بادبان خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.