۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۵۷

مرا که سایه خم سایه کمر باشد
چه احتیاج به سرسایه دگر باشد

عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه
سری کجاست که لایق به دردسرباشد

زسیل حادثه از جا روند بیجگران
کمند وحدت ما موجه خطر باشد

همیشه عشق زتردامنان در آزارست
بلای چشم بود هیزمی که تر باشد

مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است
که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد

شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ
زاعتدال چو بگذشت نیشتر باشد

کنم درست کدامین شکسته خود را
مرا که دست ودل از هم شکسته تر باشد

به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست
گشاد و بست من از عالم دگر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.