هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی به موضوعاتی مانند عشق، رهایی، آزادی، و مرگ می‌پردازد. شاعر از کسانی سخن می‌گوید که در طلسم وجود اسیر نشدند و به‌جای ماندن در دنیای مادی، به حقیقت پیوستند. او از بی‌خبری انسان‌ها از خودشان و گم‌شدگی در جوشش زندگی می‌گوید و اشاره می‌کند که عشق الهی بر گردن انسان‌ها بسته شده است. همچنین، از گروه‌هایی یاد می‌کند که از تعلقات دنیوی رها شده‌اند و به آزادی رسیده‌اند. در پایان، شاعر توصیه می‌کند که از مردم کناره بگیریم، زیرا بسیاری از آن‌ها در سیاهی دل غرق شده‌اند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند مرگ، رهایی از تعلقات دنیوی، و انتقاد از جامعه نیاز به بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۳۹۰۳

فسردگان که طلسم وجود نشکستند
ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند

ز جوش بیخبری کرده ایم خود را گم
و گرنه توشه ما بر میان ما بستند

چه باده شوق تو در ساغر شهیدان ریخت
که در زمین چو خم می زجوش ننشستند

هنوز دایره چرخ بود بی پرگار
که طوق عشق ترا بر گلوی ما بستند

خوش آن گروه که برداشتند بار جهان
وزاین محیط دل یک حباب نشکستند

سبکروان که فشاندند دامن از عالم
ز دار وگیر خس وخار آرزو رستند

ز آب بحر جدایی حبابها را نیست
چه شد دوروزی اگر باددر گره بستند

مساز برگ اقامت که مردم آزاد
درین ریاض زپا همچو سرو ننشستند

جماعتی که مجرد شدند همچو الف
چو تیرآه ز نه جوشن فلک جستند

گمان بری که ز جنگ پلنگ می آیند
ز بس که مردم عالم به روی هم جستند

جماعتی که در اینجا نفس شمرده زدند
در آن جهان ز حساب وکتاب وارستند

ز انفعال سر از خانه برنمی آرند
درین بهار گروهی که توبه نشکستند

جماعتی که به افتادگان نپردازند
اگر به عرش برآیند همچنان پستند

مکن ملامت عشاق بیخبرکاین قوم
ز خود نیند اگر نیستند اگر هستند

ز آشنایی مردم کناره کن صائب
که از سیاهی دل بیشتر سیه مستند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.