۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۰۵

سحر که چهره خورشید را به خون شستند
گلیم بخت من از آب نیلگون شستند

رخ از غبار تعلق چو آفتاب بشوی
که گرد پنبه حلاج را به خون شستند

صباح روز قیامت چه سرخ رو باشند
کسان که رو به قدحهای لاله گون شستند

خبر کبوتر چاه ذقن به بابل برد
تمام بابلیان دست از فسون شستند

به هم پیاله ومینا یکی شدند امشب
ز کاسه سر من عقل ذوفنون شستند

سخن ز طبع تو صائب گرفت قیمت وقدر
جبین شعر به آب گهر کنون شستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.