۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۱۲

سبکروان ز غم روزگار بیخبرند
چو دامن فلک از زخم خار بیخبرند

جهان به دیده روشندلان نمی آید
ستاره های فلک از غبار بیخبرند

جماعتی که نفس ناشمرده خرج کنند
ز خرده گیری روز شمار بیخبرند

درون پرده گروهی که باده می نوشند
ز پرده سوزی صبح خمار بیخبرند

جماعتی که به جمعیت جهان شادند
ز سنگ تفرقه روزگار بیخبرند

درین بساط چو آیینه سیه پردازان
ز نقش نیک وبد روزگار بیخبرند

فکنده اند گروهی که در جهان لنگر
ز خوش عنانی لیل ونهار بیخبرند

چه نعمتی است که این دیده های کوته بین
ز حسن عاقبت انتظار بیخبرند

ز روی تازه فصل بهار سوختگان
چو لاله از جگر داغدار بیخبرند

چو سرو مردم آزاده در جهان صائب
ز انقلاب خزان وبهار بیخبرند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.