۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳۲

جمال را نگه تلخ او جلال کند
حرام را لب میگون او حلال کند

زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت
نه خون ماست که هر خار پایمال کند

خم سپهر نیاورد تاب باده عشق
دل شکسته چه مقدار احتمال کند

بر آن نهال رعونت به برگ کاهی نیست
گداز غیرت اگر سرو را خلال کند

شکسته است ز بس استخوان من ترسم
که همچو سایه هما را شکسته بال کند

سراب تشنه لبی را غبار منت نیست
فرو رود به زمین به که کس سؤال کند

سماع اختر وچرخ فلک ز ناله ماست
ز جوش فاختگان سرو وجد و حال کند

روان تیره من آب خویش را صائب
مگر به لنگر استادگی زلال کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.