۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳۱

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند
مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند

میان نازک او را نگاه موی شکاف
مگر به پیچ وخم از زلف امتیازکند

فغان که چشم بد آفتاب کم فرصت
امان نداد به شبنم که چشم باز کند

حیا مدار توقع ز آتشین رویی
که همچو شمع زبان در دهان گاز کند

چه فتنه ها کند آن چشم شوخ در مستی
که کار رطل گران وقت خواب ناز کند

گهر به رشته بینش ز هر نگاه کشد
به عبرت آن که درین پرده چشم باز کند

جبین گشاده به سایل کسی که برنخورد
به روی دولت ناخوانده در فراز کند

بغیر مهر خموشی که می فزاید عمر
که دیده است گره رشته را دراز کند

نشد گشایشی از زلف و خط مگر صائب
تمام کار من آن چشم نیم باز کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.