۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۶۱

ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
به اختیار نه بی اختیارآمده بود

شکفته روی وشلایین ومست وخواب آلود
به مدعای من دل فگار آمده بود

چو شاخ گل ز سراپاش خنده می بارید
گشاده روی تر از نوبهار آمده بود

خطر ز سایه خود داشت نخل نوخیزش
زبس که درخور بوس وکنار آمده بود

اگر چه بود ز مستی به هر طرف مایل
به جانب دل امیدوارآمده بود

چو آفتاب که آید برون ز چادر صبح
برون ز پرده شرم آن عذارآمده بود

پیاده بود به ظاهر چو گلبن نوخیز
ولی به بردن دلها سوارآمده بود

کمی نبود ز اسباب عیش بزمش را
برون ز خانه به قصد شکارآمده بود

هنوز بخت گرانخواب چشم می مالد
ز دولتی که مرا در کنار آمده بود

نبود شیوه او لطفی این چنین صائب
ز جذبه دل امیدوار آمده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.