۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹۱

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید
که این کلید به هر قفل راست می آید

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که آب بحر به آب گهر نیفزاید

من از کجا وبهشت برین مگر رضوان
به درد وداغ تو فردوس را بیاراید

در آن چمن که من از گل گلاب می گیرم
ز دور باد صبا پشت دست می خاید

ز آب تیغ جگرگاه خاک شد سیراب
هنوز از شب زلف تو فتنه می زاید

مشو به سنگدلی از سرشک من ایمن
که رشته مغز گهر رفته رفته فرساید

دو چشم دوخته ای برزمین ازین غافل
که چرخ راه تو از هر ستاره می پاید

چه تشنه است به خونریز خلق ابرویش
که در مصاف دو شمشیر کار فرماید

نعیم خلد حلال است بر کسی صائب
که دست ولب به نعیم جهان نیالاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.