۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۱۷

چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد
از آرمیدن دل من جستجو چکد

آب حیات در قدح خضر خون شود
روزی که آب تیغ مرا در گلو چکد

از آب خضر تشنه لبان را شکیب نیست
مشکل که خونم از دم شمشر او چکد

صد پیرهن عرق کند از پاکدامنی
شبنم اگر به دامن آن گل فروچکد

گلگونه عذار کنندش سمنبران
خونابه ای که از دل بی آرزوچکد

زان دم که چون پیاله مرا چشم باز شد
نگذاشتم که باده ز دست سبو چکد

دامن ز رنگ وبوی گل ولاله می کشد
چون خون من دلیر بر آن خاک کو چکد

تیغی است آبدار به خونریز سایلان
هر آستانه ای که بر او آبرو چکد

صائب ز دل برون ندهم اشک و آه را
آن غنچه نیستم که ز من رنگ وبو چکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.