هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به بیان حالات روحانی و عشق الهی میپردازد. شاعر از جدایی از خود و وابستگی به معشوق الهی سخن میگوید و از حالات شور و پریشانی و فتنههایی که در این راه تجربه کرده است، یاد میکند. او عشق را به عنوان تنها راه نجات و رسیدن به حقیقت معرفی میکند و از وابستگی به دنیا و مادیات دوری میجوید.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جدایی از خود و وابستگی به معشوق الهی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۱۱
هر نَفَسی از دَرون، دِلْبَرِ رُوحانییی
عَربَده آرَد مرا، از رَهِ پنهانییی
فِتْنه و ویرانیام، شور و پَریشانیام
بُرد مُسلمانیام، وایِ مُسلمانییی
گفت مرا میْ خوری، یا چه گُمان میبَری
کیست بُرون از گُمان، جُز دلِ رَبّانییی؟
بر سَرِ افسانه رو، مَستْ سویِ خانه رو
جانْ بِفَشان، کان نِگار، کرد گُل اَفْشانییی
یک دَم ای خوش عِذار، حالِ مرا گوش دار
مَستِ غَمَت را بیار، رَسمِ نگهبانییی
عابِد و مَعبودِ من، شاهِد و مَشْهودِ من
عشقْ شناس ای حَریف، در دلِ انسانییی
کعبهٔ ما کویِ او، قبلهٔ ما رویِ او
رَهبرِ ما بویِ او، در رَهِ سُلطانییی
خواجهٔ صاحِب نَظَر، اَلْحَذَر از ما، حَذَر
تا نَنَهَد خواجه سَر، در خَطَرِ جانییی
نی، غَلَطم سَر بیار، تا بِبَری صد هزار
گُل نَدَمَد جُز زِ خار، گنج به ویرانییی
آمد آن شیرِ من، عاشقِ جانْ سیرِ من
در کَفِ او شیشهیی، شکلِ پَری خوانییی
گفتم ای روحِ قُدس، آخِر ما را بِپُرس
گفت چه پُرسَم؟ دریغ، حالِ مرا دانییی
مَستَم و گُم کرده راه، تَن زَن و پُرسش مَخواه
مَستِ چهاَم؟ بوی گیر، بادهٔ جانانییی
کِی بُوَد آن ای خدا، ما شُده از ما جُدا؟
بُرده قُماشاتِ ما، غارَتِ سُبحانییی
هر کِه وِرا کارَکیست، در کَفِ او خارَکیست
هر کِه وِرا یارَکیست، هست چو زندانییی
کارَکِ تو هم تویی، یارَکِ تو هم تویی
هر کِه زِ خود دور شُد، نیست به جُز فانییی
عَربَده آرَد مرا، از رَهِ پنهانییی
فِتْنه و ویرانیام، شور و پَریشانیام
بُرد مُسلمانیام، وایِ مُسلمانییی
گفت مرا میْ خوری، یا چه گُمان میبَری
کیست بُرون از گُمان، جُز دلِ رَبّانییی؟
بر سَرِ افسانه رو، مَستْ سویِ خانه رو
جانْ بِفَشان، کان نِگار، کرد گُل اَفْشانییی
یک دَم ای خوش عِذار، حالِ مرا گوش دار
مَستِ غَمَت را بیار، رَسمِ نگهبانییی
عابِد و مَعبودِ من، شاهِد و مَشْهودِ من
عشقْ شناس ای حَریف، در دلِ انسانییی
کعبهٔ ما کویِ او، قبلهٔ ما رویِ او
رَهبرِ ما بویِ او، در رَهِ سُلطانییی
خواجهٔ صاحِب نَظَر، اَلْحَذَر از ما، حَذَر
تا نَنَهَد خواجه سَر، در خَطَرِ جانییی
نی، غَلَطم سَر بیار، تا بِبَری صد هزار
گُل نَدَمَد جُز زِ خار، گنج به ویرانییی
آمد آن شیرِ من، عاشقِ جانْ سیرِ من
در کَفِ او شیشهیی، شکلِ پَری خوانییی
گفتم ای روحِ قُدس، آخِر ما را بِپُرس
گفت چه پُرسَم؟ دریغ، حالِ مرا دانییی
مَستَم و گُم کرده راه، تَن زَن و پُرسش مَخواه
مَستِ چهاَم؟ بوی گیر، بادهٔ جانانییی
کِی بُوَد آن ای خدا، ما شُده از ما جُدا؟
بُرده قُماشاتِ ما، غارَتِ سُبحانییی
هر کِه وِرا کارَکیست، در کَفِ او خارَکیست
هر کِه وِرا یارَکیست، هست چو زندانییی
کارَکِ تو هم تویی، یارَکِ تو هم تویی
هر کِه زِ خود دور شُد، نیست به جُز فانییی
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.