هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق سخن می‌گوید. او از روشنی و ایمنی که از معشوق می‌گیرد، سخن می‌گوید و بیان می‌کند که وجودش بدون معشوق ناقص است. شاعر از صبر و شکر در برابر عشق و فقر و فخر در این مسیر صحبت می‌کند و در نهایت از وابستگی و نیاز خود به معشوق می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۳۰۱۰

رویِ من از رویِ تو، دارد صد روشنی
جانِ من از جانِ تو، یابد صد ایمِنی

آهنِ هستیِّ من، صَیقلِ عشقَش چو یافت
آیِنِهٔ کَوْن شُد، رفت ازو آهنی

مُرغِ دِلَم می‌طَپید، هیچ سُکونی نداشت
مَسکنِ اصلیش دید، یافت دَرو ساکنی

نَدْهَد‌ بی‌چَشمِ تو، چَشمِ من آیِنِگی
نَدْهَد‌ بی‌روزِ تو، روزَنِ من روزَنی

چَشمِ مَنَش چون بِدید گفت که نورِ مَنی
جانِ مَنَش چون بِدید گفت که جانِ مَنی

صَبر ازان صَبر کرد، شِکَّرِ شُکرِ تو دید
فقر ازان فَخْر شُد، کَزْ تو شود او غَنی

گاه مَنَم بر دَرَت، حَلقهٔ دَر می‌زَنَم
گاه تویی در بَرَم، حَلقهٔ دل می‌زَنی

بادِ صَبا سویِ عشق، این دو رسالَت بِبَر
تا شَوَم از سَعیِ تو، پاک زِ تَردامَنی

هست مرا هَمچو نِی، وامِ کَمَر بَستنی
هست تو را هَمچو نِی، وامِ شِکَر دادنی

ای دلْ در ما گُریز، از من و ما مَحو شو
زان که بُریدی زِ ما، گَر نَبُری از مَنی

دانهٔ شیرین به سنگ، گفت چو من بِشْکَنم
مَغز نِمایَم، وَلیک وای چو تو بِشَکَنی
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.