۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۵۳

عشاق دل به دیده روشن کشیده اند
چون ذره رخت خویش به روزن کشیده اند

در جلوه گاه حسن تو منصور وار خلق
کرسی زدار ساخته گردن کشیده اند

منشین فسرده کز پی سامان اشک وآه
آتش ز سنگ و آب ز آهن کشیده اند

گنجور گوهرند گروهی که همچو کوه
درزیر تیغ پای به دامن کشیده اند

دانند من چه میکشم از عقل بوالفضول
جمعی که ناز دوست ز دشمن کشیده اند

زهاد بهر رشته تسبیح بارها
زنار را زدست برهمن کشیده اند

ما بیکسیم ورنه به یک ناله بلبلان
فریادها ز سینه گلشن کشیده اند

خوش باش با زبان ملامت که رهروان
از بهر خار زحمت سوزن کشیده اند

آیینه هاست حسن لطیف بهار را
این پرده هاکه بر رخ گلخن کشیده اند

از بهر چشم زخم چو زنجیر عاشقان
بر گرد خویش حلقه شیون کشیده اند

سوداییان به آتش بی زینهار دل
صائب ز ریگ بادیه روغن کشیده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.