۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۵۴

از آفتاب چاشنی صبح شد بلند
عمر دوباره یافت ز راه گداز قند

بگذار تا به داغ رهایی شود کباب
صیدی که همچو تاب نپیچد بر آن کمند

ما را چه نسبت است به مجنون که جوش ما
نگذاشت گردباد ز هامون شود بلند

از روی گرم شکوه ما می شود تمام
یک ناله است سرمه آواز این سپند

علم تو چون محیط به اسرار غیب نیست
ز نهار لب ببند ز چون و چرا و چند

چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح
تسخیر کرد روی زمین را به نوشخند

در آتش زوال بود نعل رنگ و بو
ز نهار دل به غنچه این بوستان مبند

از گل به وام گوش ستانند بلبلان
در گلشنی که ناله صائب شود بلند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.