۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷۳

وقت است نوبهار در عیش وا کند
باغ از شکوفه خنده دندان نما کند

جامی به گردش آر که این کهنه آسیا
وقت است استخوان مرا توتیا کنند

امروز چون حباب درین بحر آبگون
دولت در آن سرست که کسب هوا کند

گر بگذرد به غنچه پیکان نسیم صبح
بی اختیار لب به شکر خنده وا کند

خونش بود به فتوی پیر مغان حلال
در نو بهار هرکه صبوحی قضاکند

ابری که نرم کرد دل سنگ خاره را
کی توبه مرا به درستی رها کند

صائب به غیر روی عرقناک یار نیست
ابر تری که آینه دل جلا کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.