۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷۴

محبوس آسمان چه پروبال واکند
در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند

از بس درشت می رود این توسن فلک
وقت است بند بند من از هم جدا کند

انجام کار ما و غم یار روشن است
یک شمع بی زبان چه به چندین صبا کند

سر رشته حیات چو از دست رفت رفت
زلف ترا ز دست کسی چون رها کند

نسبت به مد شکوه ما زلف نارساست
عمر خضر به شکوه ما کی وفا کند

باد خزان که خار به چشمش شکسته باد
فرصت نداد غنچه ما چشم واکند

زودآ که در قلمرو شهرت علم شود
هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.