۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۴۵

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود
بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود

مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد
آدم دگر چرا به ریاض جنان رود

هر شاخ گل خدنگ به خون آب داده ای است
خونش به گردن است که در بوستان رود

خوش وقت بلبلی که در ایام نوبهار
از بیضه سر برآورد وپیش از خزان رود

زنگار خودپرستی از آیینه غرور
از خاکبوس درگه پیر مغان رود

نام ونشان حلال بر آن کس که در جهان
بی نام زندگی کند وبی نشان رود

بر عندلیب زمزمه عشق تهمت است
ورنه چرا شمیم گل از گلستان رود

ایمن مشو ز فتنه آن خال دلفریب
کاین دزد خیره در نظر پاسبان رود

صائب به درگه که ازین آستان رود
باجبهه ای که داغ وفا خانه زاد اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.