۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۶۰

دل از هجوم نشتر آزار وا شود
چون غنچه ای که در بغل خار وا شود

هر دیده نیست محرم آن چاک پیرهن
تا بر رخ که این در گلزار وا شود

همتاب شد چو رشته، یکی زود می شود
مشکل که از میان تو زنار وا شود

باشد همان به حسرت آن چشم نیمخواب
چشمم اگر به دولت بیدار وا شود

حوران برآورند سر از روزن بهشت
هر جا دهان یار به گفتار وا شود

در هر دلی که خرده رازی نهفته هست
چون غنچه بیشتر به شب تار وا شود

جانی که داشت شکوه ز تنگی لامکان
در تنگنای چرخ چه مقدار وا شود

نادان شود ز تیرگی جهل هرزه نال
قفل دهان سگ به شب تار وا شود

دلهای سخت را بود آتش نسیم صبح
پیکان یار در دل افگار وا شود

جوش بهار، بلبل خونین دل مرا
فرصت نداد غنچه منقار وا شود

در موسمی که غنچه پیکان شکفته شد
صائب مرا نشد گره از کار وا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.