۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۷۹

جان از وداع سبکتاز می شود
لوح مزار، شهپر پرواز می شود

در کام کش زبان که زبان نفس دراز
چون شمع روزی دهن گاز می شود

از صحبت خسیس حذر کن که چشم را
یک برگ کاه مانع پرواز می شود

نتوان به زخم تیغ لبش را ز هم گشود
هر دل که مخزن گهر راز می شود

قطع نظر ز خواب بهارست لازمش
با عندلیب هر که هم آواز می شود

باشد عیار همت افتادگان بلند
شبنم به آفتاب نظرباز می شود

رعناترست سرو ز اشجار میوه دار
آزاد هر که گشت سرفراز می شود

افغان که در گرفتن دامان سعی من
خار شکسته چنگل شهباز می شود

صائب ز آه سرد دل تنگ وا شود
گر غنچه از نسیم سحر باز می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.