۱۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۳۶

آن کس که تمنای برو دوش تو دارد
گر خاک شوددست در آغوش تو دارد

بر چهره خورشید فروغ تو گواه است
این چشم پر آبی که در گوش تو دارد

در دولت بیدار دهد غوطه جهان را
فیضی که دم صبح بنا گوش تو دارد

جوشن چه کند با نظر مو شکافان
عاشق چه غم از خط زره پوش تو دارد

شوری که قیامت بودش غاشیه بر دوش
در زیر علم سرو قباپوش تو دارد

از آتش گستاخی می آب نگردد
مهری که حیا بر لب خاموش تو دارد

هر چند ندارد دل صائب خبر از خویش
اما خبر از خواب فراموش تو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.