۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴۲

طفل است وغم ناله ما هیچ ندارد
این غنچه سر وبرگ صبا هیچ ندارد

پیداست ز هر قطره شبنم که درین باغ
عشقی که هوایی است بقا هیچ ندارد

گفتم به تهیدستی امید ببخشای
گفتا الف قامت ما هیچ ندارد

نخل قد او دید وزشرم آب نگردید
شاخ گل این باغ حیا هیچ ندارد

صائب چه عجب گر دلت از هند سیه شد
این خاک سیه نور وصفا هیچ ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.