۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴۱

سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد
آسودگی این قطره سیماب ندارد

بر صاف ضمیران سخن سخت گران نیست
پروای شکست آینه آب ندارد

شبنم چه طراوت دهد این لاله ستان را
سیری جگر سوخته از آب ندارد

بیدار نگردد دل غافل به نصیحت
ازخار حذرپای گرانخواب ندارد

با جبهه وا کرده چه سازد غم عالم
ساغر خطر از زور می ناب ندارد

از خال نگردید فروغ رخ او کم
از داغ حذر لاله سیراب ندارد

چون موج رود آن که درین بحر سراسر
مسکین خبراز عقده گرداب ندارد

ماهی چو زند برلب خود مهرخموشی
اندیشه ز گیرایی قلاب ندارد

از نقش ونگارست دل حق طلبان پاک
دیوار حرم صورت محراب ندارد

همصحبتی ساده دلان صیقل روح است
بر در زن ازان خانه که مهتاب ندارد

گشته است زبس محو مسبب نظر او
صائب خبر از عالم اسباب ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.