۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳۲

از پِگَه ای یار، زان عُقارِ سَمایی
دِهْ به کَفِ ما، که نورِ دیدهٔ مایی

زان که وظیفه است هر سَحَر، زِ کَفِ تو
دور بِگَردان، که آفتابْ لِقایی

هم به مَنَش دِهْ مَها، مَدِه به دِگَر کَس
عَهد و وَفا کُن، که شهریارِ وَفایی

در تُتُقِ گَردها، لَطیفْ هِلالی
وَزْ جِهَتِ دَردها، لَطیفْ دَوایی

دور بِگَردان، که دورِ عشقِ تو آمد
خَلْق کُجایَند و تو غریبْ کجایی

بر عَدَدِ ذَرّه، جانْ فِدایِ تو کردی
چَرخِ فَلَک، گَر بُدی مَهِ تو بَهایی

با همه شاهی، چو تشنگانِ خُماریم
ساقیِ ما شو، بِکُن به لُطفْ سَقایی

بَهرِ تو آدم گرفت دَبّه و زَنْبیل
بَهرِ تو حَوّا نِمود نیز حَوایی

آدم و حَوّا نبود بَهرِ قُدومَت
خالِق می‌کرد گونه گونه خدایی

در قَدَحِ تو چهار جویِ بهشت است
نَز شش و پنج است این سُرورفَزایی

جُملهٔ اَجْزایِ ما شِکُفته کُن این دَم
تا به فَلَک بَررَوَد، غَریو گُوایی

غَبْغَبِ غُنچه، دَرین چَمَن بِنَخندَد
تا تو به خنده دَهانِ او نَگُشایی

طَلْعَتِ خورشیدِ تو اگر نَنِمایَد
یُمْن نیاید زِ سایه‌هایِ هُمایی

خانهٔ‌ بی‌جامْ نیست خوب و مُنَوَّر
راهِ رَهاوی بِزَن، کَزوست رَهایی

مَشک که اَرْزَد هزار بَحْر، فروریز
کوهِ وَقاریّ و بَحْرِ جود و سَخایی

هر شب آید زِ غَیب چون گَله بانی
جانْ رَهَد از تَن، چو اُشتُرانِ چَرایی

در عَدَمِسْتان کَشَد نَهانْ شُتُران را
خوش بِچَرانَد زِ سَبزه‌هایِ عَطایی

بَند کُند چَشم‌‌‌شان که راه نَبینَند
راهِ الهی‌ست، نیست راهِ هوایی

چون بِنَهَد رُخْ پیاده در قَدَمِ شاه
جَست دواَسْبه زِ نیستیّ و گدایی

کَژْ نَرَوَد زان سِپَس به راهْ چو فَرزین
خواب بِبینَد چو پیلْ هِنْدِ رَجایی

مات شو و لَعْبِ گفت و گویْ رَها کُن
کان شَهِ شطرنج راست، راه نِمایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.