هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای غنی، به توصیف عشق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر با بهکارگیری عناصر طبیعت مانند گل، گوهر، و باران، احساسات عمیق خود را بیان میکند و از رنجها و شادیهای عشق سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۴۳۶۸
خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد
یا خضر ز سرچشمه حیوان تو گل کرد
چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز
یا خون من از نشتر مژگان تو گل کرد
پردر پر هم بافت چو خط گرد دهانت
حرفی که ز لعل گهرافشان تو گل کرد
در شوره زمین تخم فشاند چمن آرا
تا آن خط ریحان ز نمکدان تو گل کرد
هر غنچه دهانی چو زر گل به گره بست
هر نکته که از غنچه خندان تو گل کرد
از خون دلم شانه چو سرپنجه مرجان
رنگین شد واز زلف پریشان تو گل کرد
از زلف شد آن طرف بناگوش نمایان
صبح وطن از شام غریبان تو گل کرد
روشن گهری پرده در راز نهان است
از چشم تو می خوردن پنهان توگل کرد
در پرده شب جام چو خورشید کشیدن
چون صبح ز دستار پریشان توگل کرد
شبهای درازی که به صحبت گذراندی
از کوتهی شمع شبستان توگل کرد
در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشیدی
یک یک ز عذار عرق افشان توگل کرد
دل باز کند صحبت یاران موافق
در خلوت دل غنچه پیکان توگل کرد
بود از نظر خلق نهان خاک مزارم
چون سرو ز برچیدن دامان توگل کرد
از سینه هرکس که دل خونشده گم شد
چون تکمه گوهر ز گریبان توگل کرد
چون غنچه به دل خرده رازی که نهفتم
آخر ز شکر خنده پنهان توگل کرد
از کاوش مژگان تو وا شد گره دل
این غنچه لب بسته به دوران توگل کرد
از گریه شادی ز جگر شست سیاهی
هر لاله که از خاک شهیدان توگل کرد
یک بار کند هر ثمری گل ز لطافت
در هر نظری سیب زنخدان توگل کرد
صائب چمن از زمزمه عشق تهی بود
این نغمه جانسوز به دوران توگل کرد
یا خضر ز سرچشمه حیوان تو گل کرد
چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز
یا خون من از نشتر مژگان تو گل کرد
پردر پر هم بافت چو خط گرد دهانت
حرفی که ز لعل گهرافشان تو گل کرد
در شوره زمین تخم فشاند چمن آرا
تا آن خط ریحان ز نمکدان تو گل کرد
هر غنچه دهانی چو زر گل به گره بست
هر نکته که از غنچه خندان تو گل کرد
از خون دلم شانه چو سرپنجه مرجان
رنگین شد واز زلف پریشان تو گل کرد
از زلف شد آن طرف بناگوش نمایان
صبح وطن از شام غریبان تو گل کرد
روشن گهری پرده در راز نهان است
از چشم تو می خوردن پنهان توگل کرد
در پرده شب جام چو خورشید کشیدن
چون صبح ز دستار پریشان توگل کرد
شبهای درازی که به صحبت گذراندی
از کوتهی شمع شبستان توگل کرد
در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشیدی
یک یک ز عذار عرق افشان توگل کرد
دل باز کند صحبت یاران موافق
در خلوت دل غنچه پیکان توگل کرد
بود از نظر خلق نهان خاک مزارم
چون سرو ز برچیدن دامان توگل کرد
از سینه هرکس که دل خونشده گم شد
چون تکمه گوهر ز گریبان توگل کرد
چون غنچه به دل خرده رازی که نهفتم
آخر ز شکر خنده پنهان توگل کرد
از کاوش مژگان تو وا شد گره دل
این غنچه لب بسته به دوران توگل کرد
از گریه شادی ز جگر شست سیاهی
هر لاله که از خاک شهیدان توگل کرد
یک بار کند هر ثمری گل ز لطافت
در هر نظری سیب زنخدان توگل کرد
صائب چمن از زمزمه عشق تهی بود
این نغمه جانسوز به دوران توگل کرد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.