هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی، احساسات شاعر را درباره‌ی زندگی، آزادی، غم و ناامیدی بیان می‌کند. او از سراب‌های زندگی، آزادی از دست رفته و غم‌هایش می‌گوید و به مقایسه‌هایی مانند شمع و فانوس، نسیم سحر و گل تاجوری اشاره می‌کند. در نهایت، شاعر به عجز خود در برابر تقدیر و تکلیف عزیزان اعتراف می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات و استعاره‌ها نیاز به دانش ادبی و تجربه‌ی زندگی بیشتری دارند.

غزل شمارهٔ ۴۴۲۱

تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود

چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود

افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
بال وپر من وقف پریشان سفری بود

زان روز که شد دیده من باز چو نرگس
اوراق دلم خرج پریشان نظری بود

بود از دم شمشیر دم صبح نشاطم
تا جوشن داودی من بیخبری بود

رسوایی شمع است ز پیراهن فانوس
در پرده سخن گفتن من پرده دری بود

این اشک جگر سوز که شمع از مژه افشاند
در دامن فانوس گل تاجوری بود

یاری که غبار از دل غم دیده مابرد
بی منت وبی مزد نسیم سحری بود

چون پرتو خورشید که در آینه افتد
از عمر همین بهره من جلوه گری بود

از عجز چو شبنم نفتادیم درین باغ
افتادگی ما گل روشن گهری بود

صائب چه توان کرد به تکلیف عزیزان
ورنه طرف خواجه شدن بی بصری بود
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.