۲۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۳۶

خوب است که بی رنج طلب کام برآید
آن کام چه ارزد که به ابرام برآید

آتش نفسان گوش به تعظیم بگیرند
هرجا که من سوخته را نام برآید

ریزند کواکب چو عرق از رخ گردون
آن روز که خورشید تو بر بام برآید

نقش قدمش شمع ره گرمروان است
از شوق تو آن کس که ز آرام برآید

در باده اگر سرمه نریزد ادب عشق
فریاد اناالحق ز لب جام برآید

شرمنده ام از عشق که با شغل دوعالم
نگذاشت کباب دل من خام برآید

از گردش چشم تو دل چرخ فروریخت
چون حوصله از عهده این جام برآید

صائب چو ز اندیشه روزی است مرا رزق
زینم چه که برگرد جهان نام برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.