۱۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۶۱

سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد
از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد

از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند
شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد

امید خانه سازی از عاشقان مدارید
از خارخار نتوان سامان آشیان کرد

شوری که در دل ماست شوقی که در سرماست
از سنگ می تواند سرچشمه ها روان کرد

شیرین کلامی ما کاری که کرد با ما
چون خواب صبح ما را در دیده ها گران کرد

ای ابر بی مروت تا چند خشک مغزی
ما را غبار خاطر از دیده ها نهان کرد

با شوخ چشمی عشق کوه شکیب هیچ است
در سنگ این شرررا پنهان نمی توان کرد

سررشته تأمل هر کس که داد از دست
چون شمع صائب آخر سردرسرزبان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.