۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۶۲

دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد

خط نرسته پیداست از چهره نکویان
مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد

هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد

از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد

ما را خراب حالی از رعشه خمارست
از درد باده ما را تعمیر می توان کرد

در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد

در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد

گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد

فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد

بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد

اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد

از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.