۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۶۸

در زلف ناامیدی روی امید باشد
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد

بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد

در روستای مشرب هرروز روز عیدست
در شهربند مذهب سالی دو عید باشد

برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلی که آه وفریادآن را کلید باشد

عاشق نمی توان گفت دیوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطید اینجا شهید باشد

از جوی شیرشستیم دست امیدواری
تا چندقاصد مااین پی سفیدباشد

دوران ناامیدی سرحلقه امیدست
صائب ز ناامیدی چون ناامید باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.