۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۸۵

همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد
زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد

نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان
من و سراسر دشتی که یک گیاه ندارد

کمند جاذبه مسطر کشیده است زمین را
چه شد به ظاهر اگر کعبه شاهراه ندارد

ز قرب آینه در دل غبار رشک ندارم
که چشم شیشه دلان جوهر نگاه ندارد

ز شرم عفو نگردد سفید در صف محشر
کسی که در کف خود نامه سیاه ندارد

زبان لاف بریده است در قلمرو معنی
حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد

چه نسبت است به یوسف عزیزکرده مارا
صفای چشمه خورشید آب چاه ندارد

مدار چشم ترحم ز چرخ کاهکشانش
که کس خلاصی ازین آب زیر کاه ندارد

دلی که نیست در او گوشه ای ز وسعت مشرب
چوخانه ای است که ایوان وپیشگاه ندارد

بس است مصرع رنگین دلیل فطرت صائب
که هیچ مدعیی این چنین گواه ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.