۱۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۹۸

دولت روشندلی زوال ندارد
آب گهر بیم خشکسال ندارد

سوخته را هیچ کس دوبار نسوزد
اختر اهل سخن وبال ندارد

نیست کم از وصل گل ندیدن گلچین
بلبل ما از قفس ملال ندارد

خاک نشینی کمال صافدلان است
آب لباسی به از سفال ندارد

ابر بهاران چرا خموش نشسته است
گر صدف ما لب سؤال ندارد

هر که دل خویش را چو عود نسوزد
ذوق پریخوانی خیال ندارد

از دل منعم مجو نسیم گشایش
خانه تن پروران شمال ندارد

صائب اگر چشم موشکاف ترا هست
جامه اطلس قماش شال ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.