۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۱۷

تا به زانو پای من در خار شد
کاسه زانوی من مودار شد

گردخواری پیش خیز عزت است
خار پا خواهد گل دستار شد

حرف حق بگذار بر طاق بلند
زین سخن منصور واجب دار شد

عشق اگر چه کار بیکاران بود
هر دو عالم در سر این کار شد

پنبه ساقی از سرمینا گرفت
رنگ عقل وهوش چون دستار شد

کهکشان را آه ما اندام داد
این کج از سوهان ما هموار شد

بلبل ما چند باشد در قفس
گل سراسر گرد هر بازار شد

زلف پهلو کرد خالی از رخت
روزگار حرف پهلودارشد

تا تو در وامی کنی ای باغبان
حسن گل خواهد ازین گلزارشد

یک نظر روی ترا خورشید دید
صاحب مژگان آتشبار شد

بردل موری اگر ناخن رسید
سینه صائب ازان افگار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.